گیسوانم در باد

گیسوانم در باد
کتاب «گیسوانم در باد» با ۶۰ قطعه عکس، یادآور خاطرات روزهای خوب مریم زندی است که خودش این عکس ها را سیاه مشق هایی در روزهای دور می داند. در زمانی که نمی دانست عکس خوب چیست و نگاه عکاسانه کدام است، از چه چیزی و چگونه و به چه دلیل باید عکاسی کرد.
  1. نویسنده : مریم زندی
  2. نوبت چاپ : 1398
  3. ناشر: نظر
  4. تعداد صفحات 142

مریم زندی در مقدمه می‎نویسد:
«تنها راه از دست ندادن نداشتن است.
این عکس‌ها سیاه‌مشق‌های من است در روزهای دور، تلاش و تجربه‌های من است در شروع عکاسی-‌ در زمانی که نمی‌دانستم عکس خوب چیست و نگاه عکاسانه کدام است، از چه چیزی و چگونه و به چه دلیل باید عکاسی کنم. سیاه‌مشق‌های روزهای سر‌در‌گمی، که آن را در بیشتر کسانی که شروع به عکاسی کرده‌اند، دیده‌ام.
امروز که با نگاه عکاسی با‌تجربه به این عکس‌ها نگاه می‌کنم، غیر از جنبه سندیت آنها، می‌بینم عکس‌هایی درست و عکاسانه هستند و دوست داشتم در جایگاه اولین عکس‌هایم دیده شوند. شاید هم تلنگری باشد در لحظه‌ای، برای آنهایی که در شروع راه‌اند، که من خودم را در آنها می‌بینم. آنها ادامه من هستند.
این عکس‌ها مال روزهای خوب است. روزهایی که ذهنم از عکس و خاطره خالی بود. روزهایی که صاحب وسیله شگفت‌انگیزی شده بودم به اسم دوربین عکاسی و می‌خواستم از پنجره کوچک آن به دنیا نگاه کنم. روزهایی که عکس برایم زندگی لحظه‌ها بود، نه مرگ لحظه‌ها.
روزهایی که در ذهنم تصویرهای زیبا و مهربان داشتم، روزهایی که هنوز هوا پاک بود، روزهایی که می‌دانستم در اولین درخت جنگل چه کسی خانه دارد، قارچ قرمز کجا روئیده ، روزهایی که دانه‌های باران را می‌شمردم. روزهایی که آغاز به‌دست آوردن‌ها بود و از دست دادن‌ها شروع نشده بود و از آن تصویری در ذهنم نداشتم.
این عکس‌ها مال روزهایی است که ذهنم پر از تصویر کشتار و بی عدالتی نبود، روزهایی که هیچ تصویری از بچه‌های خاکی و خون‌آلود سوریه نداشتم، روزهایی که ذهنم پر از تصویر انواع چوبه‌های دار نبود، تصویری از پناهجویان غرق‌شده ندیده بودم، روزهایی که ذهنم پر از تصویر حیوانات پوست‌کنده شده و جنگل‌های سوخته نبود، روزهایی که هنوز تصویر روشنی از مرگ و جنگ و بی‌عدالتی نداشتم. امروز که به این عکس‌ها نگاه می‌کنم، فقر و بی‌عدالتی را در آن‌ها هم می‌بینم، ولی آن‌روزها ذهن من بی‌تجربه و امیدوار بود.
این عکس‌ها مال روزهای خوب است. روزهایی که مرگ را نمی‌شناختم، مهر پدر تکیه‌گاهم بود و از مهر مادر سرشار می‌شدم، بدون آن‌که بفهمم و فکر می‌کردم همیشگی است. برادر خوبم در کنارم بود و برایم از مبارزه و هنر می‌گفت و فکر می‌کردم همیشگی است. خواهر بزرگ‌تر و خواهر کوچکم، که در کودکی همبازی‌ام بود و در بزرگی مدل عکس‌هایم، در کنارم بودند. نمی‌دانستم قرار است تصویر مرگ همهٔ آن‌ها را در ذهنم داشته باشم.نمی‌دانستم، و چه خوب که نمی‌دانستم.»

عضو
پیام از
guest
0 نظر
Inline Feedbacks
نمایش همه نظرات