قسمت هایی از کتاب فانوس دریایی: می نشینیم لب دریا، رویاروی آب بی کران، و کوچکی مان را به عظمتش می دهیم تا دغدغه های مان را بشوید. حواس مان پرت آن عظمت، بی خیال تک قطره های خرد نادیدنی می شویم که جمع فروتن شان این رنگ آبی و آن عمق بی نهایت را شکل داده. عظمت دریا جلو دیده شدن خردی قطره هایی را می گیرد که چه بسیار موج از آن ها برخواهد خاست. حرف هایی هست، نه آشکارا شعر و داستان و پند و خاطره، که از جنس روزمرگی ها و معمولی هایی که از فرط نزدیکی شعر و داستان شان از یادمان رفته است. حرف هایی برای به یاد آوردن همان خرد ها و کم رنگ ها، بهانه هایی از جنس کلمات، تا یادمان باشد در روز ها و شب های تنهایی مان چه قدر مثل هم ایم.